دات نت نیوک
مقالات و یادداشتها
  • جزییات مطلب
  • تصاویر پیوست
  • ارسال نظر

 شنبه هفدهم آبان ماه ١٣٩٣/ يك روز؛چهار درس آموختني

شنبه هفدهم آبان ماه ١٣٩٣/ يك روز؛چهار درس آموختني


هر روز براي ما يك كلاس درس است؛اگر دانش آموز خوبي باشيم؛به پختگي مي رسيم و اگر اينجا هم بازيگوشي كنيم؛خام مي مانيم و خامتر مي شويم. امروز برای من چند درس بزرگ داشت كه خاطراتي را تداعي كرد. اگر چه ممكن است ساده باشند اما حيفم آمد در اين روزنوشت به آنها اشاره نكنم...

درس اول:
روز عاشورا ؛در يكي از گروههاي وايبري كه با دوستان و همكلاسي هاي ورودي ٧٤صنايع دانشگاه علم وصنعت داريم؛ خبري آمد كه مادر افشين از دنيا رفته است. افشين دكتراي مهندسي صنايع گرفته و عضوهيات علمي دانشگاه است؛ دوست خوب، صميمي و صادقيست. خبر ناراحت كننده بود. امروز مجلس ختم مادر ايشان بود؛ در مسجد الغدير خيابان ميرداماد. شركت كردم. در انتهاي جلسه، خطيب اعلام كرد اين مجلس به مناسبت درگذشت مادري مهربان و همسرشان تشكيل شده است. خيلي سربسته. بعداز مراسم از دوستان سوال كردم كه معناي اين حرف چه بود؟ گفتند كه "پدر افشين هم امروز صبح فوت كرده است و هنوز مراسم تدفين او برگزار نشده است."
خبر عجيبي بود و مصيبت سنگيني. خدا ايشان و همه رفتگان و آيندگان را رحمت فرمايد.
جز سرپنجه تدبير الهي؛حاكم كيست؟
الم يان للذين امنو

درس دوم:
بعد از مسجد چند قرار در شركت شهربان هماهنگ كرده بودم. فاصله اين دو نزديك بود و ترافيك هم خيلي سنگين. نيمه هاي راه از ماشين پياده شدم كه بقيه راه را پياده بروم؛ چه بسا زودتر برسم. يكي از دوستانم را اتفاقي ديدم. شايد قرار بود پياده بروم تا سر كلاس درس او بنشينم. از دوستان قديمي دانشگاه و خوابگاه بود. هفت، هشت سالي از من بزرگتر بود. باتاخير به دانشگاه آمده بود. مهرباني اهالي فارس را داشت؛ اما از نظر سياسي اصلاح طلب تند رو بود. در روزهاي بعد از دوم خرداد ٧٦ و تا پايان دولت اصلاحات از حمايتهاي خوبي هم بهره مي برد. اگر چه در دولت نهم هم مديركل بود. بگذريم... او الان امتحان سختي را مي گذراند.چند ساليست كه در كارش نا موفق است. به هر كاري كه دست مي زند؛راهش بسته مي شود. قفل ،قفل. دستش خالي بود؛ خالي تر از تصور. الان ٤٦سال دارد؛ مي گفت هيچ چيز در زندگي برايم نمانده. اعتقاد داشت كه خدا راهش را بسته است تا بيازمايدش.آنچنان بسته كه هر چيزي كه دوست دارد را به بهانه اي از دست مي دهد. تاكيد مي كرد حتي اگر از پيراهنم خوشم بيايد فردا يا جوهري مي شود يا به ميخي گير مي كند و پاره ميشود. حتي خانه اي كه متعلق به همسرش بوده اكنون به خاطر اينكه نتوانسته اقساط وامش را بدهد؛ در مراحل حراج توسط بانك است. مي گفت: به اين نتيجه رسيده ام كه اگر چه جبر واختيار بر زندگي انسانها حاكم مي باشد اما تعيين روزي به اختيار نيست؛ به جبر است و اراده خدا. آن را مي دهد يا مي ستاند. هوالعلي العظيم

درس سوم:
امروز بعد از مدتها بحث و شايعه، آقاي ضرغامي رفت و آقاي سرافراز جانشين ايشان شد. آقاي ضرغامي به دليل نوع انتصاب مستقيم توسط رهبرانقلاب و تاكيد بر ٥سال دوره مسوليت كه عموما تمديد هم ميشود و علاوه بر همه اينها؛ قدرت رسانه كه در اختيارش بود؛ و هيچگونه شورا ويا هيات مديره و هيات امنايي در كار اجراييش او را محدود نمي كرد؛ اختيارات گسترده اي داشت. اما امروز چه؟ او از فردا روزهايي را سپري مي كند كه ديگر ضرغامي سابق نيست. دور قاب چينها؛ از امروز نمي گويند، عزت زياد؛ بلكه تمرين كرده اند كه بگويند؛ سرافراز باشيد! او و همه ما اگر ظرفيتمان به اندازه جايگاهمان نباشد؛ از اين انزواي زودهنگام رنجيده مي شويم.
دوستي؛ بعد از دولت دهم به يكي از وزراي آن دولت زنگ زد و جوياي احوالش شد؛ وزير سابق از اينكه ديگر كسي از همكاران وزارت خانه؛ كه بسياري را او منصوب كرده و ارتقا داده؛ سراغش را نمي گيرند خيلي دلگير بود؛ دوست ما به ظرافت گفت: ناراحت نباش؛ همكاران سابقت هر روز احوال آقاي وزير را مي پرسند!

درس چهارم:
امروز در جلسه اي بودم. رييس جلسه(كه معاون وزير مي باشد) چند بار دكمه زنگ اخبار مقابلش را فشار داد تا منشي دفترش را خبر كند. زنگ كار نمي كرد (توجه داشته باشيد به جاي كلام محترمانه، زنگ اخبار جايگزين شده است. اين همان سوت كشاورزان بر روي زمين كشاورزي است)
جلسه هم كاملا رسمي بود. دو معاون وزير و چند مدير كل حضور داشتند. يك دفعه آقاي رييس، عصباني شد. بدون رعايت جمع، زنگ اخبار را به زمين كوبيد. چند بار با لگد بر آن كوبيد و بعد با پا آن را وسط اتاق هل داد. غضب بر او مستولي شده بود. رفتار ايشان غير قابل پیش بینی بود. چند لحظه اي سكوت حاكم شد. به ياد خاطره اي ديگر افتادم؛ يكي از دوستاني كه چندسالي ايشان را مي شناختم، پس از دولت يازدهم از مقامات شد. ويژگي تعداد قابل توجهي از مقامات دولت يازدهم اين بود كه در طول هشت سال قبل از آن،كمتر در بطن امور اجرايي كشور بودند و خود را با زندگي عادي شهروندي تطبيق داده بودند-حال كه دوباره شيريني امر و نهي كردن را تجربه مي كردند، زود رنج شده بودند و تند خو و در يك كلمه خود راي.كنار ايشان نشسته بودم كه يكي از دوستانش با او تماس گرفت. بعد از چند دقيقه اي كه گرم گفتگو بودند؛ ظاهرا حرفي از آن سوي خط شنيد و رنجيد...با دوست قديمي خود آنچنان درشت سخن گفت كه من هم آزرده شدم. به او گفت بعد از اين ديگر زنگ هم نزند. متعجب شدم!!

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می‌گویند (و با بی‌اعتنایی و بزرگواری می‌گذرند)؛

رفتاري كه ديدم با آنچه انتظار داشتم خيلي تفاوت داشت؛شايد حس آمرانه اي كه در دوران مسوليت به صورت كاذب ؛در انسان ايجاد مي شود،منشاء اينگونه رفتار است.واقعا اين دو رخداد ؛برایم سخت و ناگوار بود.

...امروز آموختني هاي ديگري هم داشت كه از مجال اين روزنوشت خارج است.




5Article Rating

  •  شنبه هفدهم آبان ماه ١٣٩٣/ يك روز؛چهار درس آموختني
محمدعلی اسدی
باسلام
فکر میکنم علاوه بر دانش و تعهد داشتن ریشه و اصالت خانوادگی برای نشستن در سمتهای کلیدی و مدیریتی مهم لازم باشد. کسی که در خانواده اصیل و با فرهنگ بزرگ شده هیچگاه از عصبانیت در جلسه رسمی زنگ را در زیر پا خرد ننموده یا روزگار را جبری نمی داند.
درس سوم به روشنی و به درستی ناسپاس و فراموش کار بودن انسان را نشان میدهد.
«قُتِلَ الْاِنْسانُ مَا اَكْفَرَهْ» سوره عبس، آيه ۱۷
«مرده باد اين انسان كه چقدر ناشكر است»
اسلامی
سلام آقای مهندس شریفی،

درس های زیبا و آموزنده ایی بود.

انشاا... که در هنگام عمل آویزه گوش و یادآور خوبی برایمان باشد.

با تشکر و احترام.
حسن حیدری
با سلام " بنده خوشحالم از اینکه نظرات و جملات شما چنان روشنی دارد که راهی سخت و دشوار رو را برای کسانی که دوستتان دارند را "هموار می کند .
فاطمه شهبازی
عالی بود....

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: