سالها پیش که در دبیرستان فرهنگ معلمی جوان و تازه کار بودم، يك معلم بزرگ كه حق زيادي بر گردن من دارد؛ انسانهاي طراز اول رو حتي براي يك جلسه هم كه شده؛دعوت مي كرد تا سركلاس دانش آموزان دبيرستاني اش حاضر شوند.يك بار كه دكتر مهدي محقق با آن تراز علمي و نخبگي و فرهيختگي و تسلط بي مانندش بر شخصيت و آثار شاعر بزرگ ناصرخسرو قبادياني؛ دعوت شده بود تا چهار پنج جلسه آن هم در تابستان ؛به دانش آموزان ناصرخسرو بگويد؛از ايشان سوال كردم؛چرا اين افراد را دعوت مي كنيد؛آيا كسي ديگر نمي تواند بچه ها را با ناصر خسرو آشنا كند؛ايشان گفتند:
بچه ها بايد بزرگ ببينند تا بزرگ شوند.اين جمله بسيار عميقي بود.او مي خواست دانش آموزان جوهر بزرگي را بياموزند.
خانم"جميله بوپاشا" اصالتا بزرگ است؛او يك سياستمدار نيست ؛یا يك سرمايه دار بزرگ ؛او جزء مقامات سیاسی هم نيست ،كه مورد احترام باشد؛او را به خاطر شجاعتش وايثارگري هاي صبورانه و مقاومتهاي سرسختانه اش در مقابل فرانسويان ؛و تاب تحمل مثال زدني اش در مقايل وحشيانه ترين شكنجه ها؛كه در راه آزادي واستقلال الجزاير به جان خريده است؛مي شناسند.
اين خانم را ديدم؛او در اولين روز سفرش به ايران ظهر عيد قربان ؛ميهمان شهرداري تهران بود .ضيافت رسمي ناهار عید به افتخار ايشان در برج ميلاد برگزار شد؛و بنده از سوي شهرداري تهران مامور شدم؛ميزباني گرم ايرانيان را به برای ایشان وهمراهانشان به جاي بياورم.
همسرش، سفير الجزاير در تهران و يكي ديگر از فعالين سياسي الجزاير که پیشتر نماینده مجلس آن کشور بوده است ، نیز اورا همراهي مي كردند.
اين زن مبارز نام آور؛امروز ٧٥ ساله است؛و بیش از نیم قرن از روزهای سخت مبازره اش می گذرد. در اوائل دهه 60 میلادی ،در حال طراحی یک عملیات بمب گذاری در سن بیست و سه سالگی لو می رود و دستگیر می شود. سالها بود كه اسمش را مي شنيدم؛مادرم كه چندين بار كتاب خاطراتش را در سالهاي انفلاب خوانده بودند؛ ما را با او آشنا كرده بودند؛و من مشتاق ديدار با او بودم.واكنون اين فرصت اينگونه فراهم شد كه يك ضيافت رسمي به افتخارش برگزاركنيم و ميزبان او باشم.
يك خانم؛به اصطلاح يك لا قبا؛فقط و فقط به خاطر خودش و فداكاريها و ازجان گذشتگي هایش؛ آنقدر پر آوازه شده است؛كه بسياری از مقامات كشورها در سفر به الجزاير؛به ديدار او مي روند؛
بسياري از كشورها هم از او دعوت مي كنند؛تا به آنجا برود ؛همه آزادي خواهان او را به پاس پايداري در استقلال وطن مي ستايند.
در همه طول ملاقات؛جز سادگي؛صميميت ؛تواضع و قدرشناسي چيزي مشهود نبود.اصلا باور كردني نبود؛مثل مادر بزرگهای مهربان ، برخورد می کرد.
او مي گفت؛شعار ما الله اكبر است؛و با اين شعار؛ايران و الجزاير مي توانند به هم نزديك شوند.
همسر خانم بوپاشاها هم از مبارزين با استعمار فرانسه بوده است؛او بسيار محترم و كم حرف بود؛نحيف تر و ضعيف تر از ايشان بود؛در راه رفتن به عصايش تكيه داشت.
بعد از چند صرف ناهار و کمی گفتگو که به مدد مترجم به زبان عربی صورت می گرفت ،چند عکس دسته جمعی گرفتیم.و با اهداء کتاب عکس تهران ایشان را در پایین برج بدرقه کردم.
وقتی جدا شدم ،با خودم مي گفتم كه چرا ما شخصيتهاي آزادي خواهمان را كمتر به جهان شناسانده ايم.بسياري از مجاهداني كه با پهلوي جانانه مبارزه كردند و او را به زانو دراوردند. براي خود ما گمنامند.حتی بعضا در گذران روزمره زندگیشان لنگ می زنند.
عزت شاهي(مطهري)؛احمد احمد ؛مهدي ملك الكتابي؛موسوي بجنوردي وصدها مبارز انقلابي ديگر فرزندان شجاع ايران هستند كه عاشقانه در راه استقلال ايران ايستادند؛چه اندازه جهانیان آنها را می شناسند؟و جنگ تحميلي خود فصل ديگري است از رشادت.اینان نمادهای بزرگی ملت ایران هستند